سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
ره آوین
دانشجویان کانون فزهنگی هنری بسیج دانشجویی دانشگاه صنعتی اصفهان با توجه به دغدغه ی خود در مسائل فرهنگی تصمیم به راه اندازی این وبلاگ گرفتند و نظرات شخصی خود را در موضوعات متفاوت بیان می کنند . دقت شود که این نظرات ، نظرِ مجموعه ی بسیج دانشگاه نمی باشد .
نویسندگان وبلاگ
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 214
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 67140
کل یادداشتها ها : 57
خبر مایه


 

به نام پیونددهنده ی قلب ها

سرگذشت عشق باد و دریا

   باد از سال ها پیش در پی یک همراه بود . یک هم درد . یک مکمل . کسی که روح تشنه ی او را سیراب کند . سیراب از عشق . از محبت . از ایثار .
   باد همه جا می رفت . همه را نوازش می کرد . باد حیات را با خود جابه جا می کرد اما هیچ کس او را نمی دید و البته او این ندیده شدن را بیش تر از دیده شدن دوست داشت . باد گرده افشانی می کرد . عشق را به همه جا می برد اما کسی نبود که به او عشق ببخشد .
  باد می خواست بالا برود ، اوج بگیرد و به خدا برسد اما احساس نقص می کرد . نیاز به همراه داشت چون برای رسیدن به خدا ضعیف بود .
   روزی از روزها خسته و تشنه ( تشنه ی عشق ) به دریا رسید . ابتدا حس خاصی نداشت ولی هر چه بر فراز آن بیشتر حرکت می کرد ، عطشش کمتر می شد .
   دریا از وجود خود به او می بخشید . باد احساسی پیدا کرده بود که تا قبل از آن نداشت . دریا نیز
...
دریا نیز از سکون خسته شده بود . باد او را نوازش می کرد و به جریان می انداخت . دریا نیز با جریان خود حیات را جابه جا می کرد .
   دیگر هر دو به هم عادت کرده بودند . باد دریا را به تلاطم می انداخت و از خمودی خارج می کرد و دریا نیز روح تشنه ی باد را سیراب می کرد .
   هر روز باد می آمد و با نوازش خود دریا را از خواب بیدار می کرد . باد در آب زلال دریا وضو می گرفت و نماز شکر می خواند . شکر این همنشین خوب .
   روزها به شادمانی می گذشت .

   باد احساس می کرد به خدا نزدیک تر شده و دریا نیز ....
   دریا می خواست در باد محو شود و با هم به سوی خدا پرکشند .

   اما گویا فرصت با هم بودن آن ها به پایان رسیده بود . تقدیر آن ها را از هم جدا کرد .
  باد مست و سرگردان سر به بیابان نهاد . در فراغ دریا اشک ها ریخت . اشک او هم از دریا بود . از ذره ذزه ی وجود دریا .
   او با اشک خود که برآمده از عشقی پاک بود به کویر خشک عشق بخشید .

   دریا نیز دیگر تلاطم گذشته ی خود را نداشت . تنها شده بود . دریا حتی فرصت گریه هم نداشت ، پس آرام سر در گریبان خود فرو برد . خاطرات با هم بودنشان را به اعماق وجود خویش سپرد . جایی که دست کسی به آن نرسد .دریا فقط گاهی مشتی بر ساحل می زد یا اینکه دستی برای دعا به آسمان بلند می کرد .

   باد نیز گاهی سیلی بر کویر خشک می زد ولی هیچ گاه ناشکری نکرد . این بار با خاک کویر تیمم کرد و نماز شکر خواند .

   هر دو ناراحت بودند ولی امیدوار . امیدوار به رحمت بی پایان خالق خویش . امیدوار به روزی که دوباره فرصت با هم بودن نصیبشان شود .

 






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ